فصل دوازدهم: انفاق و نیکوکاری | ۲
شخصی خدمت امام حسن(ع) رسید و عرض کرد: یابن رسول الله! تو را قسم میدهم به حقِّ خداوندی که به شما نعمت بسیار داده، به فریاد من برس و مرا از دست دشمنی که حُرمت پیران را نگاه نمیدارد و به کودکان ترحم نمیکند نجات بده. حضرت برخاست و فرمود: خصم تو کیست تا از او دادخواهی کنم؟ گفت: دشمن من فقر و پریشانی است! حضرت سر به زیر انداخت. سپس به خادم خود فرمود: آنچه مال، نزدت موجود است حاضر کن. او پنج هزار درهم حاضر کرد. حضرت آن را به آن مرد بخشید و او را قسم داد که: هرگاه این دشمن به تو روی آورد و به تو ستم کرد، شکایتش را نزد من آر، تا او را دفع کنم.[1]
جمعی از اهل یَمَن بر رسول خدا وارد شدند و مردی در بین آنها بود که بسیار بحث میکرد. در بحث اذیت نمود؛ بهطوری که حضرت در غضب شده، سر به زیر انداخت. جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: یا رسول الله! این مرد، خیررسان و سخی است. پس خشم آن حضرت فرو نشست و فرمود: اگر غیر از این بود که تو اهل سخاوت بودی، تو را از خود میراندم تا اسباب عبرت دیگران شوی. عرض کرد: مگر خدای تو سخاوت را دوست دارد؟ فرمود: بله. گفت: اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انّک رسول الله. به خداییکه تو را برانگیخته، هرگز احدی را از مال خود محروم برنگردانیدم.[2]
روایت شده که: چون حضرت موسی بر سامری دست یافت، خطاب رسید: او را نکُش، زیرا فردی سخی است.[3]
انسانها در زندگی چند دسته هستند: دستهی اوّل، کسانی که هدفشان در زندگی، فقط جمع کردن و اندوختن اموال است؛ شب و روز زحمت میکشند تا مالی به دست آوردند. یا آن را تبدیل به مِلک کرده، یا در بانکهای داخلی و خارجی گذاشته و از آن لذت ببرند. نه میخورند، نه میپوشند، نه خرج میکنند، نه به اولاد و خانوادهی خود و نه در راه خدا میدهند؛ دستهی دوم، کسانی هستند که مال جمع میکنند، خرج هم میکنند، اما ذرهای از آن را در راه خدا نمیدهند. حاضرند مبالغی را بیهوده صرف کنند؛ در شبنشینیها و فحشا و قِمار، و اسراف و غذا و مسکن، ولی حاضر نیستند، حتی یک دینار زکات یا خمس یا صدقات مستحب به دست فقیری بدهند؛ دستهی سوم، کسانی هستند که به مال علاقه دارند و با جان و دل در راه کسب آن میکوشند و آن را حفظ میکنند. اما چون متدین هستند حقّ واجب آن مال را ادا میکنند؛ اگر به آنها زکات تعلق گرفت، میدهند. اگر خمس واجب شد، ادا میکنند، ولی یک دینار در راه صدقات مستحب نمیدهند. اگر فقیری نزد آنها از گرسنگی جان بدهد، میگویند: چیزی بر ذمهی ما نیست! اگر به او بگویند: این شخص الآن از نداشتن دارو میمیرد، میگوید: به من چه! خدا ان شاءالله اصلاح کند، بعضی اوقات یک حمد شِفا هم برایش میخوانَد و تشریف میبَرَد! البته این شخص از حیث عمل به واجبات خود قابل تحسین و تشکر است، ولی این اسلام حقیقی نیست؛ یعنی نمیتوان او را مسلمانی که پیامبر(ص) خواسته دانست.
از امام صادق(ع) دربارهی مقدار زکات پرسیدند، حضرت فرمود:
مقصودت زکات ظاهری است یا باطنی؟ عرض کرد: هر دو. فرمود: زکات ظاهری در هر هزار دِرهم، 25 درهم واجب است ولی زکات باطنی آن است که وقتی برادرت به چیزی نیازمندتر از تو بود، او را بر خود ترجیح دهی.[4]
دستهی چهارم: کسانی هستند که حقّ واجب را ادا میکنند و بعد از رفع احتیاجات خودشان صدقات مستحب هم میدهند و از ایتام و بینوایان دستگیری هم میکنند و صِلهی اَرحام به جا میآورند. اینگونه اشخاص، مسلمان واقعی و تربیت شده به دین اسلام هستند و پیامبر به وجود آنها افتخار میکند. بهشت برای اینان خلق شده و در دنیا نیز محترم هستند. مردم آنها را دوست دارند و ملائک بر آنان درود میفرستند. در این دنیا رستگارند و در آخرت نیز دارای جایگاهی عالی خواهند بود. در مقابل، دستهای دیگر هم پیدا میشوند که رتبهی آنها از این دسته نیز بالاتر است، اما بسیار اندکند: کسانی که دیگران را بر خودشان مقدّم میدارند؛ اگر خودشان گرسنه باشند، غذای خود را به فقیر میدهند و اگر برهنه باشند، لباس خود را به برهنه میدهند. این گروه اساساً از عطا و دستگیری دیگران لذت میبرند. همانگونه که دستهی اوّل لذتشان در جمع کردن مال بود، اینها تمام لذتشان در بخشش و جود به دیگران است. اینها دقیقاً در مقابل دستهی اوّل قرار دارند. هر چیزی یک فرد نازل، یک فرد کامل و یک فرد اکمل دارد. دستهی اوّل و آخِر در دو طرف هستند. اما طبیعت و اخلاق این دسته اخیر از عالَم ملکوت است. اینان اصلاً بشر نیستند، بلکه از ملائک هم بالاترند. اینها نمونهی انسانیت و بشریت هستند و حاضرند حتی خودشان را فدای مصالح اجتماع کنند!
حضرت رسول(ص) به اصحاب خود فرمود: خبر ندهم به شما از خضر؟ گفتند: یا رسول الله! خبر دِه. فرمود: وقتی در بازار بنی اسرائیل راه میرفت، چشم مسکینی به او افتاد و گفت: تصدّق کن بر من که خدا تو را برکت دهد. فرمود: چیزی ندارم. مسکین گفت: قسم به خداوند که تصدّق کن بر من، خیر را در رخسارهی تو میبینم! فرمود: سؤال کردی به وسیلهی امر بزرگی، اما من چیزی ندارم، جز اینکه بگیری مرا و بفروشی! گفت: چگونه میشود؟ فرمود: هم خوب سخنِ میگویم و هم سخن خوب میگویم. پس سائل، خضر را به بازار برد و چهارصد درهم فروخت. مدتی پیش مشتری ماند و مشتری او را به کاری وا نمیداشت. روزی خضر فرمود: تو مرا خریدی برای خدمت کردن، پس به کاری فرمان دِه! گفت: من ناخوش دارم تو را به زحمت اندازم، زیرا تو پیر هستی. فرمود: من قادر و توانا هستم. عرض کرد: برخیز این سنگها را جابهجا کن؛ در حالی که کمتر از شش نفر نمیتوانستند آنها را در یک روز جابهجا کنند! پس برخاست و در همان ساعت آن سنگها را منتقل کرد. عرض کرد: احسنت و اجملت! پس برای آن مرد سفری اتفاق افتاد، عرض کرد: تو امینی، پس جانشین من باش و اگر خواستی مقداری هم خشت برای من بزن. وقتی برگشت، دید خضر برای او بنای محکمی ساخته! عرض کرد: تو را به خداوند قسم میدهم بگو کیستی؟ فرمود: چون قسم دادی میگویم؛ من خضر هستم. سپس جریان خود را نقل کرد و فرمود: هر کس از او سؤال کنند به وجه خداوند، ولی سائل را رد کند؛ در حالی که قادر باشد، میایستد روز قیامت؛ در حالی که روی او پوست و گوشت و خون نیست، جز استخوانی که مضطرب است و حرکت نمیکند. آن مرد عذر خواست و عرض کرد: مختاری که اینجا بمانی یا هر جا که میخواهی تشریف ببری. فرمود: مرا رها کن تا عبادت خدا کنم. او هم چنین کرد. خضر، شکر خدا به جا آورد که موفق شده آن مسکین را اداره کند و از بَردگی هم آزاد شود.[5] از این نوع افراد پیدا میشوند که حاضرند خود را بندهی دیگران کنند تا مسکینی اداره شود.
ازاینرو، رسول خدا(ص) سخیترین مردم بود. هرگز درهم و دیناری نزد او نماند. چیزی که به دستش میرسید همه را به فقیران میداد و اگر چیزی زیاد میآمد و شب میرسید آرام نداشت تا آن را به مصرفی برساند. برای خودش پستترین طعامها را بر میداشت. به هر تقاضامندی، اگر داشت، میبخشید وگرنه، به وعدهی نیکی او را راضی مینمود.
1- انسانها در زندگی چند دسته هستند؟ شرح دهید.
2- مقصود از زکات ظاهری و باطنی را بیان کنید.
[1]. سیدمحمدرضا غیاثی کرمانی، سیرهی اخلاقی امام حسن مجتبی(ع)، ج1، ص 24 ـ 25، به نقل از: بحارالانوار، ج43، ص350.
[2]. شیخ صدوق، امالی، ص105.
[3]. اَوحی اللهُ عزّوجلّ اِلی موسی(ع): «أن لا تقتل السّامری فإنّه سَخِی» (کلینی، الکافی، ج4، ص41).
[4]. «الظّاهِرَة اَمْ الباطِنَةَ ترید؟ فَقال: اُرید هُما جَمِیعاً. فَقال: أمّا الظّاهرة فَفی کُلّ الْف خَمْسةً وَ عِشْرُون، وَ اَمَّا الباطِنة، فَلا تستأثر عَلی اَخیک بِما هُوَ اَحْوج اِلَیْه مِنْکَ» (همان، ج3، ص501).
[5]. مجلسی، بحارالانوار، ج13، ص321.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت